پــــــــــری یــــــــاس روانشناسی
| ||
|
"نه تنها دوست دارم؛ دوستم بدارند بلکه دوست دارم بشنوم که دوستم دارند" چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک، کفشهای کوجی، عینک ری بن و کراوات بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟ ادامه مطلب روزی از روزها، گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه، رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. کسی باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی، بتوانند به نوک برج برسند. می شد جمله هائی از این قبیل را از جمعیت شنید : «اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اونها هیچوقت به نوک برج نمی رسند.» یا «هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست. برج خیلی بلنده!» ادامه مطلب به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند و به تو میگوید،ارباب. نخند ! ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |