پــــــــــری یــــــــاس روانشناسی
| ||
|
پدر. اون حامله است(سوزی)، به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم ، اون یک کلبه توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه! سوزی چشمان من رو بروی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه،و سوزی بهتره بشه اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اون وقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی" با عشق، پسرت
"پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست،من طبقه ی بالا هستم تو خونه،فقط می خواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیای چیزهای بدتری هم هست نسبت به کار نامه مدرسه که روی میزمه،دوستت دارم! هروقت برای امدن به خونه امن بود ،بهم یه زنگ بزن!!!" نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |