|
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالي خانواده همسرم پايينتر ازخانواده خودم باشد تا بتوانم زندگي بهتري برايش فراهم کنم. مادرم چنين دختري برايم در نظر گرفتهبود.نميدانم اين خبر چگونه به گوش رئيسم رسيد چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصيحتم کند.اسم رئيس من عاصم است اما کارمندان به او ميگويند عاصم جورابي! سر ساعت به رستوران رفتم. رئيس تا مرا ديد گفت: چون جوان خوب و نجيب وسربهراهي هستي ميخوام نصيحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخواي واسه زنت وضع بهتري فراهم کني! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکني مثل من بدبخت مي شي. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم ميگن عاصم جورابي! پرسيدم: جناب رييس چرا شما رو عاصم جورابي صدا ميکنن؟ جواب داد: چون بدبختي من از يه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگي اش را برايم تعريف کرد:
ادامه مطلب
پیش بابایی می روم و از او می پرسم: "ازدواج چیست؟" بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: "این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!" متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: "خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!" در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: "بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!" بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: "نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ..." بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
ادامه مطلب
همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟
شوهر: قطعا نه!
همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟
شوهر: خوب معلومه که میخوام!!!
ادامه مطلب
جامعهشناسان و روانشناسان مختلفی در بررسی ازدواجهای سالم، ویژگیها و مهارتهایی را برای کسانیکه میتوانند روابطی موفق و رضایتبخش داشته باشند، مشخص کردند. این افراد:
1. فلسفهای سالم از زندگی با ایدآلهای مشخص دارند.
2. دوستی، احترام ، عشق بین آنها هر روز بیشتر میشود.
ادامه مطلب
1 . به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
2 . با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر میشوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم میشوند .
3 . همه ی آنچه را که میشنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که میخواهید نخوابید.
4. وقتی میگویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
ادامه مطلب
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم!
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود...
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،چون زیبا نبود!
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم!!!
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی می گشت ، که من می گشتم!
هیچ کس کامل نیست...
دختر: تا حالا شده که بخواهی با هم نباشیم ؟
پسر: حتی فکرش را هم نکن
دختر: دوستم داری ؟
ادامه مطلب
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 88 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Pichak
:.
|
|