|
ڪسـے ڪــﮧ زیــآב تـو פـَـرفــآشــ میگــــﮧ بــیـפֿـیــآلــ بیشتـَـر اَز هـمــﮧ فـِـڪــر و פֿـیــآلــ בآرهـ فـَقـَـط בیگــﮧ פـوصلـــﮧ ے بـَـפـثـــ نـَـבآرهـ چــوלּ פֿـَستـَستــــ
بـــــــاورم شـــــد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را…
از من گذشت…
اما…
هرجا هستی
“خسته نباشی”…
این شب ها،
چشم های من خسته است...
گاهی اشک ، گاهی انتظار،
این سهم چشم های من است...
با تشکر از احسان عزیز
خَستــــه ام....!
امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم...
خُــــدایـــا روزِگـــارت با من و احساسم بـَــد تـــا کـــرد...!
بـَــد تـــا کـــرد...!
خسته ام! نه اینکه کوه کنده باشم نه …!
دل کنــــــــده ام!
زمانی که من بچه بودم مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای صبحانه را برای شب درست کند و من به خاطر می آورم شبی را بخصوص وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سرکار، تهیه کرده بود. در ان شب مدت زمان خیلی پیش ، مادرم یک بشقاب تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم که ببینم آیا هیچ کسی متوجه شده است!
ادامه مطلب
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 88 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Pichak
:.
|
|