|
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار شده بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عزیمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!!!!
مردمانی هستند که میخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ... و وقتی بفهمند چه مرگــــتــ است ... بهت میگویند بس کن ... انرژی منفی نفرست ... اینجاست که سکوتــــــــــــ معنا پیدا می کند ... و تنهـــــــــــــــــــــــایی می شود تنها چاره ...
روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی,؛
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد بفروش
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی کن صبح زود به نزدش بروی
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن
مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.
مدتی بعد خواست با فاحشه معروف شهر همبستر شود .طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت.اما چون صبح زود بود و فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار زشت است و منصرف شد.
مدتی بعد نیز خواست قمار بازی کند.پس از پرسوجوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد.
دید او در خرابه ای زندگی میکند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد.وقتی علتش را پرسید قمارباز بزرگ گفت همه داراییم را در قمار باخته ام …..در نتیجه از این کار هم منصرف شد.
اما زمانی که دوستانش سیگار برگی به او تعارف کردند که با آنها هم دود شود بیاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی ازدوستانش بود شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت یافت که بر اثر این دود کردنها و مواد مخدر بود
خدا را شکر کرد که او آلوده نشده و به پدر رحمت فرستاد
عــــــــــــــــــــــادتـــ کـــــــــــرده امــــــــ
کوتـــــــــــــــاه بنـــــــــــویـــسمــ
کـــــوتــــاه بــخــــــوانـــمــــ
کـــوتــــاه حـــرفــ بزنمــ
کوتـاه نـفس بکشمـــ
تـــــــــــــــــازگیـــــــــ هــا دارمــــــــــ عــادتـ میـکنــــمـ
کـوتاه زندگیـ کنـمــــ
یــــــــا شایــــــــــــد
کوتـــــاه بـــــمیــــــــرمـــــــــ
نمیدانـــــــــــــــــــــــــــــــــمــــ
فقط عادتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
با تشکر از نویسنده عزیز وبلاگ سال های سیاه
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
یک پرستار استرالیایی بزرگ ترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ را جمع کرده است و پنج حسرت را که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرنموده است:
اولین حسرت: کاش جرات اش را داشتم و آنگونه زندگی میکردم که میخواستم٬ نه آنطوری که دیگران ازمن توقع داشتند.
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم.
حسرت سوم: کاش شجاعت اش را داشتم که احساسا تم را به صدای بلند بیان کنم.
حسرت چهارم: کاش رابطههایم را با دوستام حفظ میکردم.
حسرت پنجم: کاش شادتر بودم.
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
چه کردی؟؟؟
Statistically, people are more afraid of spiders than they are of dying
آیا میدانستید که
طبق آمار افراد از عنکبوت بیش از مرگ میترسند؟
[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب: عنکبوت, مرگ, ترس, , ] [ 11:7 ] [ پری یاس ]
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 88 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Pichak
:.
|
|